بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواستدرویش و غنی بنده این خاک درندو آنان که غنی ترند محتاج ترندآن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.به بازوان توانا و قوت سر دستخطاست پنجه مسکین ناتوان بشکستنترسد آن که بر افتادگان نبخشایدکه گر ز پای در آید کسش نگیرد دستهر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشتدماغ بیهده پخت و خیال باطل بستز گوش پنبه برون آر و داد خلق بدهوگر تو میندهی داد روز دادی هستبنی آدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرندچو عضوی به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرارتو کز محنت دیگران بی غمینشاید که نامت نهند آدمی + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 8:3 توسط نایبی کبیر | روستای کهریز باباحسین...
ما را در سایت روستای کهریز باباحسین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bkahriz-e-babahosein9 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 23:48